#باورم_شکست_پارت_121

- امان از کج فهمی آدمها.
- الحمدلله که حل شد.
نگاهش را در سالن تاب داد و دنبال چیزی گشت.

- یلدا کجاست؟
- سلام. من اینجام.
- سلام. تازه بیدار شدی؟
قیافه ی عمه مونس هر چقدر هم عبوس می شد،دروغ نمیگفت. دارش که نمی زد. فوقش چند مطلب در مورد خانه داری و فواید زود بیدار شدن ردیف می کرد و تحویلش میداد و خلاص، او هم با کمال قدر دانی پذیرا می شد و قائله می خوابید.
- نیم ساعتی هست بیدار شدم. خسته بودم.
- رنگت چرا پریده؟
- رنگم؟
- خدا بیامرزه پدر ترس رو.
صدای خنده ی مونس و خان جون که بلند شد ،در نهایت گیجی شانه ای بالا انداخت و به سمت آشپزخانه رفت. نسکافه ای درست کرد و پشت میز نشست. خودش برای خودش مهمانی نسکافه ای می گرفت وگرنه اینجا کسی از این مهمانی ها نمی گرفت.


romangram.com | @romangram_com