#برزخ_اما_بهشت_پارت_19

- آره دیگه، اگه الان هیچی نگیم، می گه دختره گفته تو بگو بله من بیام خواستگاری!
حسام گفت:
- به به، دست شما درد نکنه. مامان، می بینی اگه من این خواهرها و دختر خاله ها رو نداشتم، از کجا می رفتم دشمن پیدا می کردم؟!
عمه فوری گفت:
- ننه ولشون کن، اینا حسودن، از خودشون بهتر رو نمی تونن ببینن.
حسام قاه قاه خندید و بقیه همه با هم گفتند:
- عمه!
که رعنا طبق معمول با آرامش و جدی پرسید:
- واقعا حسام از شوخی گذشته دختر خوبیه. قشنگ که بود، از حرف ها و رفتارش هم معلوم بود که فهمیده س خانواده خوبی هم داره، دیگه مشکل چیه؟
مهشید همان طور که به سمت آشپزخانه می رفت، گفت:
- هیچی. فقط عقلش پاره سنگ برنمی داره که زن این بشه!
حسام گفت:
- حساب تو یکی باشه شب که شوهرت اومد. اون وقت قضیه پاره سنگ رو معلوم می کنیم. ببینیم چی می شه؟
رعنا دوباره پرسید:
- جدی می گم. خب چرا این نه؟
خاله و عمه هم زود دنبال حرف را گرفتند، که حسام باز با لحنی نیمه شوخی – نیمه جدی گفت:
- من اگه می خواستم واسه خوشگلی و خانواده و ... این حرف ها زن بگیرم که الان سی و شیش تا بچه داشتم.

romangram.com | @romangram_com