#برزخ_اما_بهشت_پارت_18
- بفرما! کو عمه جان تا این ها عقلاشون به این چیزها برسه؟
مهشید آهسته گفت:
- عمه نمی دونه اون ها چرا چشاشون دو دو می زنه، تو هم نمی دونی؟
حسام با تعجب پرسید:
- نه، چرا؟
- بنده خدا، اون بی چاره ها از قیافه عمه که اون طوری انگار داره یک حشره کمیاب رو زیر میکروسکوپ می بینه، عاصی می شن و چشاشون دو دو می زنه. هنوز آن قدر قحط ارجال نشده که زن ها واسه مردها چشاشون دو دو بزنه. چه برسه برای تو!
داشت دوباره بحثشان می شد که عمه باز گفت:
- همه خواهر دوست هاش مقبولن، اما این یکی امروزیه، یه چیز دیگه بود. معلوم بود استخون دارن، توی صورتش هم، من هرچی نگاه کردم نتونستم یه عیب پیدا کنم، نه ناهید؟
خاله با رضایت خاطر گفت:
- بله، من داشتم الان به نسرین می گفتم. قد وقواره اش هم به حسام می خوره.
عمه یکدفعه خیلی جدی به حسام گفت:
- اما باید ناخن هاش رو بگیره، چیه اندازه کج بیل؟
حسام گفت:
- ناخن هاش رو گرفت، تمومه؟ بگیرمش؟!
لعیا گفت:
- پاشو خودت رو جمع کن، انگار دختره همین نشسته ببینه این چی می گه بگه چشم!
رویا گفت:
romangram.com | @romangram_com