#برزخ_اما_بهشت_پارت_165
- ماهنوش، الهی فدات شم خواهری، یه زحمت برای من می کشی؟
حسام با لحنی بامزه گفت:
- ای متقلب، زبان باز، ماهنوش، بگو نه، اون وقت ببین چطوری فدات می شه.
و بعد سلام کرد. لبخندی بی اختیار صورتم را پر کرد.
- سلام.
که مهشید باز با حرارت گفت:
- آره ماهنوش، میری؟
- چی کار کنم؟
باز مادر نگذاشت حرف بزند و گفت:
romangram.com | @romangram_com