#برده_رقصان_پارت_71
می کنم؟ قرار بود من جاسوسی خودم را بکنم؟
گفت:
- مثلاً خودت، روحیۀ تو چطور است؟
گفتم:
- من نمی توانم به این سؤال جواب بدهم.
در حالی که حرارتی در صدایش نهفته بود با تعجب گفت:
- ولی باید بدانی که چه احساسی می کنی!
من با تعجب گفتم:
- من اینطوری و آنطوری احساس می کنم؛ ولی، هرگز مانند زمانی که در خانه مان در «نیواورلئان» زندگی می کردم،
احساس نمی کنم.
گفت:
- من جواب روشنی می خواهم.
من با تمام نیرویم و با جرأت کمی که داشتم در برابر تهدید استاوت گفتم:
- من از این کشتی متنفرم!
او آهی کشید. لحظه ای بعد دندانهایش نمایان شد و گفت:
- معنی حرف تو این است که از من هم متنفری.
گفتم:
- من این را نگفتم.
گفت:
- نفرت، روح را مسموم می کند، این درد بی درمانی است.
گفتم:
- می خواهم به طبقۀ پایین بروم.
او ادامه داد:
- رفتار من نسبت به تو خوب بوده است. دلیل، ناسپاسی تو را نمی فهمم. همه بر ضد من حرف زده اند. فکر می کنم
romangram.com | @romangram_com