#برده_رقصان_پارت_70
آرام برگشتم، او ادامه داد:
- من در فکر کارکنان کشتی هستم. می خواهم همه با نشاط باشند. ما از خلیج گینه خارج شده ایم. بزودی دست به
کار تجارت می شویم، و این دلیلی برای خوشحالی است.
من جواب دادم:
- برای بعضی از ما نیست.
استاوت گفت:
- همیشه ضرر وجود دارد. هر آدم منطقی این موضوع را در نظر می گیرد؛ اما، به تو آسیبی نخواهد رسید، جسی. تو
جوان و قوی هستی.
گفتم:
- گاردر هم بود. همۀ سیاهانی که مردند جوان و قوی بودند.
او خندید و با تعجب گفت:
- گاردر! قبل از اینکه تو متولد بشوی «گاردر» خودش را با عرق نیشکر از بین برده بود. اگر فکرش را بکنی، بهتر که
آن کاکا سیاه ها غرق شدند. این موضوع را در نظر بگیر که دیگر نگرانی هیچ چیز را ندارند.
گفتم:
- هر طور که بخواهم موضوع را در نظر می گیرم.
آهسته گفت:
- من از رک و راست بودنت خوشم می آید. من به هیچکس دیگری در این کشتی اعتماد ندارم. به این دلیل است که
من دربارۀ روحیه کارکنان از تو سؤال کردم.
ولی او چیزی در این مورد از من سؤال نکرده بود. پرسیدم:
- می خواهی برایت جاسوسی کنم؟
بن استاوت با حالتی که حاکی از طلب بخشش بود به آسمان نگاه کرد چه نقشه ای داشت؟ می خواست بفهمد که
کاری چه چیزی با کلم مخلوط می کرد که مزۀ علف باتلاق را داشت؟ مایل بود که قصد کولی را در مورد خروس
جنگی بداند؟ یا بداند که آیا ایزاک پورتر هم مانند مردی که ساز دهنی می نوازد ناخنهایش را می جود؟ یا بفهمد که
پرویس در خواب خرخر می کند و کلمات نامفهومی ادا می کند؟ آیا می خواست بداند که من دربارۀ او چگونه فکر
romangram.com | @romangram_com