#برده_رقصان_پارت_67

- اوه پسر، کاتورن قبلاً شورشهایی به خود دیده و هرگز یک مو از او کم نشده است؛ اما، ناخدا می دانست که آن
سیاهپوست خوب می شود- آنها از شلاقهایی که سفید پوستان را از پا درمی آورد جان سالم به در می برند- و
اسپارک او را کشت. متوجه نیستی؟ استفاده از دست رفت.
من صدای عجیبی را در غار دریایی مان شنیدم، صدایی که به خش خش برگهای خشک در باد شباهت داشت. این
صدای «ند» بود که می خندید.
مرد اسپانیایی
کولی گفت:
- جسی، هیچوقت جنگ خروسها را دیده ای؟ تا حس کشتن را در چشمان یک خروس نبینی، هرگز حدس نمی زنی
که چقدر زندگی در یک پرنده می تواند وجود داشته باشد. آنقدر تند حرکت می کند که تو فقط می توانی جای ضربۀ
منقارش را که خون از آن فوران می کند ببینی! این قشنگترین منظرۀ دنیاست. دوست دارم روزی خروس جنگی
داشته باشم. من نقشه ای طرح کردم که بشود آسانتر دید. همیشه افرادی هستند که نمی توانند از بالای سر
تماشاچیان دیگر به داخل گودالی که خروسها را در آن قرار می دهند نگاه کنند؛ ولی، من این طور مسئله را حل می
کنم.
«سام ویک» صحبت کولی را قطع کرد و گفت:
- کولی پرنده هایت را ول کن! فقط افراد وحشی از چنین منظره ای لذت می برند. جنگ خروس در ایالت
ماساچوست غیرقانونی اعلام شده است. اگر می خواهی چیزی داشته باشی، فکر خانه ای باش که بتوانی در باران به
آن پناه ببری.
کولی بدون هیجان جواب داد:
- در ماساچوست همه چیز غیرقانونی اعلام شده است.
دو دریانورد ساکت شدند. در حالی که کشتی پیش می رفت هر دو به افقی که بالا و فرو می رفت خیره شدند. من به
چشمهایشان نگاه کردم که باز و خالی بود، مانند دریا در لحظه ای که آخرین رنگهای خورشید محو و تاریکی شروع
می شود. صبح آن روز آنها شاهد پرتاب کردن جنازۀ «ند گرایم» به دریا بودند. و بعد، موقعی که انبارها خالی شده
بود، دوباره متوجه شدند که هشت سیاهپوست مرده اند. پنج مرد، یک زن، و دو کودک که به دنبال ند در امواج فرو
رفتند. دیگر کسی نبود که بداند از چه چیز می میرند.

romangram.com | @romangram_com