#برده_رقصان_پارت_66
تپانچه اش را بردارد. اگر به خاطر دخالت استاوت نبود، اسپارک خفه می شد. آن مرد سیاهپوست آنقدر شلاق خورد
تا بیهوش شد. به هنگام اولین ضربۀ شلاق به آشپزخانه رفتم و دیدم که «کاری» کرمها را از یک تکه گوشت مانده
جدا می کند. از اینکه با انگشتانش در تاریکی چیزهای سفید وحشتناک را می کند و فشار می داد، مشمئز شدم.
موقعی که دیگر تحمل دیدن شکار «کاری» را نداشتم به عرشه برگشتم و آن مرد کتک خورده را دیدم که از
طنابهایی که به دکل بسته شده آویزان است. خون به شکل نهرهای تیره ای از پشتش روان بود.
استاوت، که شلاق در دست داشت، با ناخدا صحبت می کرد و پرویس سرِ سکان بود.
در حالی که به طرف خوابگاهمان می رفتم اسپارک را دیدم که در عقب کشتی تلوتلو می خورد و تپانچه اش در
دستش بود. او به طرف مرد سیاه پوست آتش گشود که پشتش به صورت تکه های گوشتی از هم پاشید.
ناخدا برگشت که معاون را ببیند و صورتش از خشم سرخ شد.
نمی دانم اسپارک به خاطر فرار از خفگی هنوز گیج بود، یا اینکه واقعاً منظورش این بود که تپانچه اش را به طرف
رئیس کشتی بگیرد؛ ولی، رئیس چنین تردید به خود راه نداد. بلافاصله نیکلاس اسپارک را با طناب بستند و از نرده
به بیرون پرتاب کردند. سوگند می خورم درست قبل از اینکه در زیر آب ناپدید شود، سه قدم برداشت.
من دویدم که زیر ننوی «ند» پنهان شوم. در سکوت به صدای نفس کشیدن پر زحمتش گوش دادم!
سرانجام، به حرف آمدم. زیر لب گفتم:
- ند، ناخدا دستور داد معاون را به آب پرتاب کنند.
«ند» گفت:
- تعجب نمی کنم.
سپس پرویس به ما ملحق شد و تمام داستان را به ند گفت. ند هیچ نگفت؛ اما، من گفتم که هرگز کسی را به طوری
که ناخدا از دست اسپارک عصبانی شده بود، خشمگین ندیده بودم.
پرویس با تعجب گفت:
- درست است! چرا جرأت کرد به آن مرد سیاهپوست شلیک کند!
گفتم:
- ولی فکر می کنم به این خاطر بود که تپانچه اش را به طرف ناخدا گرفته بود.
پرویس جواب داد:
romangram.com | @romangram_com