#برده_رقصان_پارت_55
جواب داد:
- رؤسای قبیله بچه ها را می دزدند. برده فروشان در عوض آنها جنسهای خوبی می دهند، چون قیمتشان در هند
غربی بالاست.
تحقیرآمیز به سوی ساحلی نظر انداخت که از آن دور می شدیم و حالا دیگر بیشتر به ابر شباهت داشت تا به
خشکی، تد ادامه داد:
- آفریقایی ها اول وسوسه شدند و بعد میل به مادیات و جنسهایی که بازرگانان پست به آنها می دادند، آنها را فاسد
کرد. همۀ این کارها شیطانی است.
من با کنجکاوی به او نگاه کردم و گفتم:
- ولی خودت برده فروشی ند، نیستی؟
رک و پوست کنده گفت:
- ولی قلباً این کار را دوست ندارم.
به فکر قلبش افتادم و آن را به صورت یکی از کشمشهایی که کاری در نان کشمشی می ریخت دیدم.
هفته های زیادی بود که چیزی به خوشمزگی نان کشمشی نخورده بودیم. بودن در کشتی و خوردن اندوخته اش
مانند این بود که انسانی برای گرم کردن خود، خانه اش را به آتش بکشد.
دریا گرفتگی هنوز به طور جدی دامنگیرم نشده بود؛ ولی، در آغاز صبح روز بعد، در دریا به تلاطم عجیبی برخوردیم
که بر اثر آن کشتی «مهتاب» به جلو پرتاب شد، سپس متناوباً چنان سریع به پهلو خزید که این حس در شکمم نیز به
وجود آمد. من فقط یک قورت آب خوردم. احساس می کردم که اگر دهانم را محکم ببندم مانند لباسی که قرار
است شسته شود، پشت و رو خواهم شد.
در حالی که حرکت شدید کشتی مرا مریض می کرد، بردگان را در انبار به جنون وحشت گرفتار کرد. زوزه های
شیونشان پیوسته از انبارها بلند بود. به نظر می رسید که خود کشتی به خشونت آب اعتراض می کرد و بلندتر از هر
زمان دیگری زوزه می کشید و غژغژ می کرد.
اما رنج بردگان در بن استاوت، ناخدا، و اسپارک تأثیر نکرد، نمی شود گفت که سایر کارکنان دلشان به حال
موجودان مفلوکی که زیر عرشه در جاهای تاریکشان بودند می سوخت؛ ولی، مردان ساکت بودند و تا حد امکان از
انبارها دوری می کردند.
romangram.com | @romangram_com