#برده_رقصان_پارت_54
گاردر، که چشمان خود را کاملاً باز کرده بود، قهرآلود گفت:
- ولش کن، ند.
صدای گاردر کلفت بود، انگار گلویش پر از عسل بود، و کلماتش کش می آمد. از موقعی که گاردر و پرویس از
نگهبانی خلاص شده بودند، تمام مردان سخت باده گساری کرده بودند و با اینکه دیر وقت بود، برحسب عادتشان
بلافاصله به ننوهایشان نرفتند.
ما لنگر گرفتیم و آن شب طوری حرکت کردیم که بردگان، ساحل سرزمینشان را که ناپدید می شد نبینند. باد خنک
خشکی ما را به آرامی با خود می برد؛ ولی، پیشرویمان مردان را آرام نکرد. روحشان متلاطم بود. تمام روز برای
یکدیگر داستان کشتیهای گمشده را می گفتند؛ اما، هیچکدام آنها وحشت انگیزتر از داستانی نبود که الساعه شنیده
بودم.
اما داستانها صداهای داخل انبار را در خود غرق نکرد، نه صدای وراجیهای دریانوردان و نه جریان موافق بادی که ما
را پیش می راند، هیچکدام نتوانستند صدای بردگانی را تحت الشعاع قرار دهند که روی بشکه های آب پیچ و تاب
می خوردند، یا اینکه تقلا می کردند تا غل و زنجیر پاهایشان را روی مشتی پوشال قرار دهند. من مرتباً چرت می زدم
و بیدار می شدم؛ ولی، هرگز سکوت نبود. آیا قرار بود که تا پایان سفرمان این وضع ادامه داشته باشد؟ شارکی اظهار
می کرد که بردگان آرام خواهند گرفت. با چه چیز آرام بگیرند؟
به نظر می رسید که بنیامین استاوت مسئولیت بردگان را بر عهده بگیرد. چون روز بعد با عجله از کاری به کار
دیگری می پرید. چون از راه رفتن و حرکاتش بدم می آمد، نیرویش را منزجر کننده تر یافتم. به جیرۀ آب و به
فعالیتهای «کاری» با آن دیگ عظیمش، نظارت می کرد. گاهگاهی در انبارها می پلکید و فریادزنان کلماتی به زبان
آفریقایی می گفت. از ند پرسیدم که آیا او هم می تواند آفریقایی صحبت کند.
او به من گفت که به تعداد قبیله ها، زبان آفریقایی وجود دارد؛ اما، از آنجا که هیچکدام از آن زبانها مسیحی نبود
زبان خود را برای یاد گرفتن حتی یک کلمه خراب نمی کرد. از او پرسیدم بردگانی که ما، در کشتی داشتیم از چه
قبیله ای بودند؟ با تنفر جواب داد:
- آشانتی ها، احتمالاً در جنگهای قبیله ای با «یورویا» اسیر شده اند.
پرسیدم:
- ولی بچه ها جنگ نمی کنند، این طور نیست؟
romangram.com | @romangram_com