#برده_رقصان_پارت_43
مویه کنان گوشت خود را با دندان می گزند، به عرشه وارد شوند.
این سیاهها همه دیوانه اند. تنها خطر برای ما این است که انگلیسیها هم از خشم عرق می کنند؛ چون هیچ گونه حق
بازرسی از ما را ندارند. ولی این را هم بگویم که یک چنین کشتی، برای حمایت از ما در برابر تجاوز انگلیسیهای
لعنتی است. چون همانطور که همه می دانند، همۀ مملکتمان علی رغم اوباشهایی که فریاد می کشند و سنگ
سرنوشت سیاههای بدبخت و بیچاره را به سینه می زنند، موافق برده داری است. درست است، بدبخت و بیچاره!
زندگی در وحشیگری و نادانی. به این موضوع فکر کن که رؤسای خودشان در انتظار این هستند که آنها را به
انبارهایمان بیندازند.
- ولی انگلیسیها چه کار می توانند بکنند؟
- اگر ما نفهمی کنیم و از رودخانه عبور کنیم، می توانند سعی کنند که راه را بر ما ببندند. همینکه برده ها را گرفتیم
و بارها را خالی کردیم، در صورت تعقیب می توانند مجبورمان کنند که به طرز خطرناکی تند برویم.
گفتم:
- معلوم می شود که تو قبلاً در کشتی برده ها بوده ای.
جواب داد:
- همۀ ما بوده ایم. کار کثیفی است و هر کسی جرأتش را ندارد.
حالتش عوض شد، چون پوزخند بزرگی تحویلم داد و گفت:
- شاید به تو جانور هم تپانچه ای بدهند!
- تپانچه!
- آهان، همۀ ما تا زمانی که در معرض ساحل قرار گرفته ایم مسلح هستیم. اگر سیاهها دست به کاری بزنند، آن
وقت است که می فهمند با چه کسی طرفند. آه، کارهای وحشتناکی از آنها می دانم که به تو بگویم! کشتن یکی از
کارکنان کشتی و رئیس، همان و خود را به دریا انداختن همان، حتی با غل و زنجیر!
ناگهان به یاد داستانهای شورش بردگان در «ویرجینیا» و «کارولینای جنوبی» افتادم که در موطنم شنیده بودم. نفسم
بند آمد. اینجا پیش چشمانم همان دنیایی قرار داشت که از آن، چنین بردگانی ربوده می شدند. اینجا، در این کشتی
کوچک، خدا می داند چند تا از آنها را با خود خواهیم برد، و من در این لحظه نمی توانستم تصور این امر را بکنم که
به چه ترتیبی می باید آنها را به رقص وا دارم.
romangram.com | @romangram_com