#برده_رقصان_پارت_39

داد. من آن را گرفتم و به کناری انداختم.
استاوت، آرام لبخند زد، گویی نمی توانست مرا مقصر بداند.
خلیج بنین
«ند» نجار بیش از معمول مشغول بود. نتیجۀ کارش سکویی بود که روی آن یک توپ کوچک آهنی قرار گرفت که
مثل زغال سیاه بود و نور خورشید یا درخشش سفید روزهای بی آفتاب را جذب می کرد.
جسمی آهنی که نیکلاس اسپارک هر بار از کنارش رد می شد آن را لمس می کرد، گویی خوش یمن است.
لازم نبود پرویس به من بگوید که بزودی با مردان دیگری روبرو می شویم. اسلحه کافی بود.
یک پرچم روی چنگک بالای کشتی، انگلیسیها را از حمله منصرف می کرد و توپ، آنها را آگاه می کرد که در
کارمان دخالت نکنند، پرویس شنیده بود که یک نوع کشتی جنگی هست که از این تجارت جلوگیری می کند؛ ولی،
با وجود هزاران مایل پاسداری ساحل، شانس اینکه ما با آن روبرو شویم کم بود. پرویس گفت:
- وانگهی، موضوع پرچمهاست.
من پرسیدم:
- چه پرچمهایی؟
پرویس گفت:
- پرچمهایی که در جایگاه ناخداست. ببین جسی، اگر یک کشتی امریکایی به ما علامت دهد و بخواهد که ما به
کشتی حمله کنیم، ما یک پرچم اسپانیایی بالا می بریم. و اگر اصرار کردند، مدارک کافی به آنها نشان خواهیم داد که
ثابت می کند کشتی «مهتاب» در تصاحب اسپانییهاست.
- ولی هر کسی بخواهد می تواند بفهمد که ما اسپانیایی نیستیم.
پرویس اظهار کرد:
- می دانی، مدارک در چنین مواردی مهم است. اگر مدارک کامل باشد، هیچ چیز دیگری مهم نیست. درست
برعکس هم عمل می شود. برده فروشان اسپانیایی یک امریکایی را اجیر می کنند که با آنها مسافرت کند. اگر
انگلیسیها به آنها حمله کنند، آن امریکایی کلاه ناخداها را به سر می گذارد و فرماندهی کشتی را به عهده می گیرد،
اسناد مالکیت کشتی را رو می کند و افسر دریایی انگلیسی را که جرأت کرده است پا به عرشه بگذارد به گرفتن
غرامت قانونی تهدید می کند. کم هستند افرادی که به خاطر حمله به کشتی و نیافتن برده و تجهیزات این کار را

romangram.com | @romangram_com