#برده_رقصان_پارت_29
- آره، آره شنیدم که با فریاد دربارۀ مقداری از این و مقداری از آن می گفتی.
در حالی که برمی خاست فریاد زد:
- تو دیوانه ای! هیچ کس غیر از من اینجا نبود، و من بآرامی جرعۀ کوچکی از شراب گرم می خوردم.
من خود را به عقب کشیدم و در حالی که بآرامی نفس می کشیدم، دعا می کردم فراموش کرده باشد که من آنجا
هستم. دوباره شروع شد:
- ما می گوییم هیچکدام از ما هیچی نخواهیم داشت.
سکوت حکمفرما شد.
پرویس با صدای ریشخند گونه ای پرسید:
- چیزی شنیدی، پسرک؟
با عجله پاسخ دادم:
- خیر قربان، اصلاً چیزی نشنیدم.
در حالی که با دستش محکم به زیر ننویم زد، با تعجب گفت:
- پس کری!
من بی حرکت دراز کشیده بودم و دستهایم را روی دهانم گذاشته بودم که خنده ام را فرو نشاند.
همین که خنده ام را رها کردم، به این نتیجه رسیدم که نمی توانم آن را متوقف کنم ترسم چنان بود و آرامشم چنین.
طنابهای دکل
حقیقت، مانند داستان بریده بریده ای بآرامی ظاهر شد. من روی یک کشتی بودم که دست اندرکار معامله ای
غیرقانونی بود و ناخدا کاتورن هیچ از دزدان دریایی بهتر نبود.
در آغاز، اعتراضهای کارکنان کشتی براین حقیقت مسلم سایه می افکند، آنها عقیده داشتند که تعداد کشتیهایی که
به خرید و فروش آفریقاییان اختصاص داشت آنقدر زیاد بود که قوانین آمریکا را که علیه این تجارت وضع شده بود
زیر پا می گذاشت. استاوت می گفت:
- اینها بجز یک مشت اراجیف قانونی چیز دیگری نیست و جلوی قانون گزارانی را که با قانونهایشان تمام مملکت را
کلافه کرده اند می گیرد.
همۀ کارکنان اعتراض کردند، بجز «ند گرایم» نجار که چنان صحبت می کرد که گویی چند کیلومتر با زمین فاصله
romangram.com | @romangram_com