#برده_رقصان_پارت_27

بن استاوت با زیرکی گفت:
- قربان، داشتم کار این پسر را به او توضیح می دادم.
ناخدا گفت:
- که اینطور؟ فکر می کردم داشتی کار مرا به «بولویویل» توضیح می دادی. اسمت همین است، نه؟ آره، من خوب
بسته بندی می کنم، خیلی تمیز. مثل قمقمه های پارچه ای آنها را یکی یکی روی هم می چینم. این انگلیسیها هستند
که مرا مجبور می کنند اینطور کاردان باشم بولویویل، چون باید قبل از هر چیز سرعت عمل را در نظر داشته باشیم.
سرعت عمل یعنی یک کشتی بدون اسباب آسایش، برهنۀ برهنه. کشتی باید مانند مار بالدار باشد؛ می دانی...
دستهایش را دراز کرد و من خود را کنار کشیدم؛ زیرا فکر کردم که قصد دارد روی گوش دیگرم نشان بگذارد. اما
فوراً دستهایش را پایین آورد. سرش را تکان داد و چیزی دربارۀ برپا کردن بادبانها زیر لب زمزمه کرد و رقص کنان
به قسمت عقب کشتی رفت.
من با قدرت آه کشیدم.
بن استاوت گفت:
- هرگز نمی شود حال او را فهمید...
داشت در مخزن را سر جایش می گذاشت که احتمالاً به خاطر یک تغییر جزئی در وزش باد، آن بوی زنندۀ مخلوط با
چیز دیگری به مشامم رسید.
در حالی که با خودم فکر می کردم این چه عادت مضحکی است که انسان هر چند از بویی ناراحت می شود و با
صدای بلند اظهار می کند که چقدر زننده است، و دوباره طوری بو می کشد که انگار گل سرخی را بو می کند. من هم
همین کار را کردم.
بن گفت:
- این کلرور آهک است.
پرسیدم:
- کلرور آهک چیست؟
- چیزی است که بعد از تخلیه آخرین بار بره هایمان در مخزن می پاشم.
- چرا؟

romangram.com | @romangram_com