#برده_رقصان_پارت_23

لحظه انتظار داشتم به او حمله شود، پرویس گردنم را میان انگشتانش گرفت و گویی که «کاری» کَر است با فریاد
گفت:
- همۀ آشپزها مثل او هستند؛ اما «کاری» بدتر از بعضیهاست. این دود است که دیوانه شان می کند و خوش
مشربیهای اولشان بوسیلۀ حرارت جزغاله می شود.
«کاری» ناگهان ملاقه اش را ول کرد و یکی دو دقیقه با شتاب به این سو و آن سو نگاه کرد. سپس یک پیاله چای
جلوی پرویس کوبید و بیسکویت چهارگوشی را که صدای سنگ می داد، روی میز انداخت. پرویس کهنۀ کثیفی را از
زیر پیرهنش بیرون کشید و بیسکویت را در آن پیچید و سپس مشتش را مانند چکشی روی آن کوبید. در حالی که
مشتش پایین می آمد فکورانه گفت:
- مایلم بدانم چه کسی این چیزها را درست می کند؛ زیرا همان کاری را که با بیسکویت می کنم با آنها خواهم کرد.
بلند شد و در دود تاریک روغن به جستجو پرداخت و با چیزی که در دست داشت و به طرفم پرتاب کرد بازگشت.
این چیزها سفت ترین و سقط ترین تکه گوشت بود که تا آن زمان دیده بودم. سپس پیالۀ چایش را به طرفم هل داد
و گفت:
- یک گاز از گوشت گاو بزن و یک قورت هم چایی بالا بکش. هر دو را در دهانت نگه دار تا گوشت نرم شود.
هنگامی که آنجا روی نیمکت باریک کوچک نشستم و بوی گل رس گونۀ عدس را تنفس کردم و از پیالۀ پرویس
چای نوشیدم، تقریباً احساس شادی به من دست داد. زمانی که وضع اسفناکم را به خاطر آوردم، به این فکر افتادم که
شاید این کشتی است که افراد را وادار می کند بنرمی تغییر روحیه دهند، همانگونه که کشتی بی هیچ کوششی سینۀ
آب را می شکافد.
«جان کولی» و «سام ویک» آخرین کارکنانی بودند که ملاقاتشان کردم. من با پرویس روی نیمکتی نشستم که از طبقۀ
پایین آورده بود و او را که مشغول تعمیر بادبان بود نظاره کردم. کلادیوس شارکی، در حالی که از کنارمان می
گذشت، فریاد زد:
- مثل یک خانم خیاطی می کند.
پرویس به من گفت که «پروترو یک» و «شارکی» افراد مافوق و مسئول دکلها هستند؛ در حالی که سایر کارکنان
مسئول بادبانهای پایین ترند و به نوبت روی سکان کار می کنند. پرویس با غرور گفت که من یک دریانوردم و آنچه
را که در مورد سفرهای دریایی وجود دارد بخوبی انجیلها از آغاز تا پایان می دانم و این کار فکر بیشتری هم لازم

romangram.com | @romangram_com