#برده_رقصان_پارت_15

من زیر لب جواب دادم:
- جسی بویلر.
در یک آن حاضر بودم که خودم را از کشتی به دریا پرتاب کنم. نام آن محل دور، مانند تیری بود که مرا هدف
گرفته باشد.
- جسی، حالا که با هم آشنا شده ایم، بیا دست بدهیم. من خوابگاه را به تو نشان خواهم داد. تا یکی دو شب دیگر به
ننو عادت می کنی. طوری شده که من جای دیگری نمی خوابم. و موقعی که در ساحل هستم زمین را به تختخواب
ترجیح می دهم.
در این هنگام پرویس که قدمهای سنگینش را به زمین می کوبید، به طرفمان آمد و با غرش گفت:
- ایناهاش! این پسر اذیت می کند؟
«بنیامین استاوت» از پشت سر فریاد زد:
- خفه شو!
سپس به من گفت:
- او بی آزار است فقط سر و صدا می کند؛ اما مواظب معاون، یعنی «نیک اسپارک» باش، و موقعی که با ناخدا صحبت
می کنی، حتماً به همۀ سؤالاتش جواب بده، حتی اگر مجبور باشی دروغ بگویی.
پرویس دست سنگینش را روی شانه ام انداخت و گفت:
- می بینم که با «استاوت مقدس» آشنا شدی. بیا، ناخدا «کاتورن» می خواهد ببیند که چه جور ماهیی صید کردیم.
دستش به پایین سر خورد و بازویم را گرفت. چون نمی توانستم مانند او گامهای بلند بردارم، در حالی که مرا نیمه
کاره روی زمین می کشید به قسمتی از کشتی برد که روی آن نوعی خانۀ کوچک قرار داشت و بعداً متوجه شدم که
بام آن دنبالۀ عرشۀ کشتی را به وجود آورده بود.
صدایی به خشکی کاغذ و به تندی سرکه فرمان داد:
- بایست، پرویس!
پرویس به سنگ تبدیل شد. من بازویم را از دستش کشیدم و آن را مالش دادم.
صدا گفت:
- بیا جلو، پسر!

romangram.com | @romangram_com