#برده_رقصان_پارت_16
من یک قدم به طرف دو مردی که جلوی خانۀ کوچک ایستاده بودند پیش رفتم.
مرد ریز اندامتر غرید:
- چه جانور ترسویی!
صدای کاغذین حرفش را تأیید کرد و کلمۀ «قربان» را با صدای زنگ دار تلخی به آخر کلماتش اضافه کرد. از این
موضوع فهمیدم که مرد کوتاه قد ناخداست.
او پرسید:
- اسمت؟
- جسی بویلر.
- تا بحال این اسم به گوشم نخورده.
توصیۀ استاوت را به خاطر آوردم که می گفت به هر سؤالی که از تو می شود جواب بده، از این رو با عجله توضیح
دادم:
- اسمم قبلاً «بولیو» بود، اما چون پدرم نمی خواست که او را فرانسوی قلمداد کنند آن را عوض کرد.
ناخدا گفت:
- دیگر بدتر.
گفتم:
- بله.
ناخدا با غرشی گفت:
- ناخدا.
من از جا پریدم. مرد لاغر اندام گفت:
- ناخدا را ناخدا خطاب کن، پسرک!
آهسته تکرار کردم:
- ناخدا!
ناخدا فریاد زد:
- پرویس! چرا آنجا ایستاده ای؟ ایرلندی بی سر و پا! برگرد سر کارت.
romangram.com | @romangram_com