#برده_رقصان_پارت_105

- هنوز زبان ما را یاد نگرفته.
پیرمرد تکرار کرد:
- زبان ما...
من با ناامیدی گفتم:
- اسمم جسی بویلر است.
پیرمرد ما را سبک سنگین می کرد و داشت تصمیم می گرفت.
پرسید:
- اسم او چیست؟
من دست سیاهپوست را گرفتم. او از پیرمرد چشم برگرفت. من به خودم اشاره کردم و گفتم:
- جسی!
او سپس به من اشاره کرد و پرسید:
- جسی؟
از پیرمرد پرسیدم:
- اسم شما چیست؟
او به آب نگاه کرد و اثری از کشتی «مهتاب» نیافت. کشتی در خلال شب از روی آنچه که آن را نگاه داشته بود، رد
شده بود و اکنون در ته دریا قرار داشت. او به سؤالم پاسخ نداده بود. من دوباره رو به پسر کردم و در حالی که به
خودم اشاره می کردم، نامم را تکرار کردم و سپس دستی به شانه اش زدم. این بار واضح گفت:
- راس!
من از او دور شدم و او را صدا زدم:
- راس!
جواب داد:
- جسی.
پیرمرد تصمیمش را گرفت و گفت:
- حالا با من بیایید.

romangram.com | @romangram_com