#باران_بی_قرار_پارت_9
باراناخمیازه ای کشیدوروی صندلی ولوشدسوشاماشین رانگه داشت وپیاده شدمادروپدرش بادیدن اوباعجله به سمتش رفتند
_ مامان چی شده؟کلاله خوبه؟شماکی اومدیداینجا؟
لیلافقط نگاهش کردوآقای ارجمندبالبخندتلخی گفت:
_ نگران نباش پسرم حال خانومت خوبه بروتومی فهمی چه خبره....راستی این نوه خوشگل من کو؟
سوشابه ماشین اشاره کردوسوییچ رابه دست پدرش داد،اقای ارجمندبه سمت ماشین رفت وبارانارادرآعوش گرفت وصورتش رابوسید
_ سلام باران خانم گلم...صبح بخیر
باراناخواب آلودخندیدوسلام کردلیلابه سمتشان رفت وچشمهای اورابوسیدوبارانانخودی خندید.
سوشامضطرب به اطراف نگاهی کردکارن وبنیامین رامشغول صحبت بادکترکلاله دیدباعجله به سمتشان رفت وسلام کردهردوبه اوپاسخ دادند.
سوشا_چی شده؟کلاله خوبه؟
بنیامین لبخندی زدودکترگفت:
_ بله حال خانومت خوبه یه خبردارم برات خوب یابدشونمیدونم
سوشامنتظربه دکترچشم دوخت
دکتر_نزدیکای صبح یه بیمارمرگ مغزی آوردن اینجا
سوشابه خودلرزید.دکترادامه داد:
romangram.com | @romangram_com