#باران_بی_قرار_پارت_85


_آخه عشقم،من که بهت گفتم تواگه نخوای منم نمیخوام،چرااین همه خودتواذیت میکنی؟

یه لحظه جاخوردم پس بخاطرمن ناراحت شده!خودش ادامه داد:

_ چراقبلش بهم نگفتی؟ها؟

مظلوم نگاش کردم وگفتم:

_ خب اونموقع خودمم نمیدونستم چی پیش میاداگه قانع نمی شدم مم...

باقرارگرفتن لباش روی لبام حرف تودهنم ماسید...یه بوسه طولانی...ازم جداشدگیج شده بودم.گفت:

_ گاهی وقتاازخودم بدم میاد...انقدرمهربونی،اینقدر مهربونیات زیاده که دربرابرت کم میارم کلاله

لبخندزدم وروی پاش درازکشیدم اونم لبخندزد.درحالی که باانگشتای دستش که روی سینم بودبازی میکردم گفتم:

_ من نفهمیدم...توواقعابچه دوست داری؟

_ توچی فکرمیکنی؟

لباموجمع کردموگفتم:

_نمیدونم

خندیدوخم شدروم ولباموبوسید،منم خندیدم وگفت:

_جواب سوالموبده دیگه

romangram.com | @romangram_com