#باران_بی_قرار_پارت_83
_سوشا؟
_ جانم؟
_ میخوام یه چیزی بهت بگم
_ توده تاچیزبگو
لبخندزدم وانگشتامودورلیوان روبرون حلقه کردم وآروم گفتم:
_ ببین من الآن دیگه آمادگیشودارم که...
_ که چی؟
_بخوایم دوباره بچه داربشیم
بهش نگاه کردم اخم طریفی داشت
_بچه؟مگه تونگفتی که می ترسی؟
_ اره ولی الان دیگه هیچ ترسی ندارم
_ آخه چطورمیشه نکنه بخاطرمن میگی من که گفتم اگه تونخوای من حرفشونمیزنم توی این سه ماهم حتی...
پریدم وسط حرفش:
_ آره آره میدونم سوشا...ولی باورکن اینطوری که توفکرمیکنی نیست من دیگه واقعاالان هیچ ترسی ندارم اصلا استرس ندارم
romangram.com | @romangram_com