#باران_بی_قرار_پارت_79
_ اگه خوبی پس چراقلب اینقدرتندمیزنه؟
_ چیزی نیست خوبم یه خورده ترسیدم
_ مطمعن باشم خوبی؟آخه ازچی اینجوری می ترسی نفسم؟
ومحکم اورادرآغوش کشید.
_ خیلی خسته شدی امروزببخشیدعزیزم...همش تقصیرمن شد
بامهربانی موهایص رانوازش کردوگفت:
_ نخیردیگه این حرفونزن من اصلن خسته نشدم...گفتم که یکم ترسیده بودم الان خوب خوبم
سوشابه سرانگشتهای نوازشگرش بوسه زدوگفت:
_ نکنه مهردادمزاحمت شده وتوهیچی نمیگی؟
_ نه نه اصلن اینطورنیست
_ پس چی؟
_راستش..راستش من خب چیزه
_چی شده؟
_ من میترسم ازاینکه...ازاینکه
romangram.com | @romangram_com