#باران_بی_قرار_پارت_71


کلاله تعجب کردولی سوشابانگاهش ازاوخواست آرامش خودراحفظ کند،اماکلاله نتوانست بیشترازاین جلوی خودش رابگیردباصدای لرزانی گفت:

_ راستش...آقاراستین ماالان برای تشکرازشمااینجاییم...ینی من اومدم اینجاکه خودم به شخصه ازتون تشکرکنم من زندگیمومدیون نفس خانم هستم

اشکی ازگوشه چشم راستین چکیدولی سریع آن رامهارکردوبوسه ای روی گونه بارانانشاند،بارانابه طرزعجیبی مهراین مرداشفته به دلش افتاده بودواورادوست داشت.

راستین_همین که شمالان اینجاهستیدوداریدنفس میکشیدباعث خوشحالیه.مطمعنم نفس الان خیلی خوشحاله

واردشدند.



کلاله تعجب کردولی سوشابانگاهش ازاوخواست آرامش خودراحفظ کند،اماکلاله نتوانست بیشترازاین جلوی خودش رابگیردباصدای لرزانی گفت:

_ راستش...آقاراستین ماالان برای تشکرازشمااینجاییم...ینی من اومدم اینجاکه خودم به شخصه ازتون تشکرکنم من زندگیمومدیون نفس خانم هستم

اشکی ازگوشه چشم راستین چکیدولی سریع آن رامهارکردوبوسه ای روی گونه بارانانشاند،بارانابه طرزعجیبی مهراین مرداشفته به دلش افتاده بودواورادوست داشت.

راستین_همین که شمالان اینجاهستیدوداریدنفس میکشیدباعث خوشحالیه.مطمعنم نفس الان خیلی خوشحاله

_ این حرفونزنیدمیدونم حال شماهم مساعدنبوده شرایطتون رودرک میکنم،همین که جناب ارجمندلطف کردن وبه مراسم اومدن باعث خوشحالیه

کلاله نگاه قدرشناسانه ای به سوشاکردوگفت:

_ به هرحال من معذرت میخوام وبهتون تسلیت میگم

_ممنون

romangram.com | @romangram_com