#باران_بی_قرار_پارت_70


سوشازودترگفت:

_ بله،درسته من ارجمندهستم وایشون هم همسرم کلاله هستن

کلاله سرش رابه نشانه آشنایی تکان داد.

_شمااینجاروازکجاپیداکردید

سوشا_باکلی خواهش ازپرستاربیمارستان آدرس اینجاروگرفتیم تاخدمتتون برسیم هم برای تسلیت وهم تشکر

راستین تکانی خوردوازجلوی درکناررفت ومغموم گفت:

_ خواهش میکنم بفرمایید

هرسه واردشدند.راستین کنارشان نشست وباصدای گرفته ای گفت:

_ ببخشیداینجایه خورده بهم ریختس

کلاله_ نه خواهش میکنم این چه حرفیه

سوشاهم حرفش راتاییدکرد،راستین نگاه خیره ای به باراناکردوگفت:

_ میشه بیای پیشم خانم کوچولو؟

بارانانگاهی برای کسب اجازه به مادرش انداخت وبعدازدیدن نگاه رضایتمندکلاله به سمت راستین رفت.راستین بی مقدمه اورادرآلوش کشیدوبابغضی آشکارگفت:

_ اگه...اگه نفس زنده بودمنم بایدتاچندوقت دیگه صاحب یه دخترکوچولومثل تومیشدم

romangram.com | @romangram_com