#باران_بی_قرار_پارت_6


باهم دست دادندوامیرازآنجادورشد،سوش اآهی کشیدوبه سمت ماشین پروانه رفت همان احظه پروانه ازماشین پیاده شدوسوشارادیدوبالبخندمحزون ی گفت:

_ باراناخوابیدطفلکی توی خوابم سکسکه میکنه

سوشانگاهشوبه باراناکه معصومانه روی صندلی عقب به خواب رفته بود،سوق دادناگهان فکری به ذهنش خطورکردوگفت:

_ پروانه خانم چندلحظه اینجاتشریف داشته باشیدالان برمیگردم

پروانه متعجب سری تکان دادومنتظرایستاددقایقی بعدسوشابه همراه امیدبه سمت پروانه می آمدندسوشاتشکری ازپروانه وامیدکردوگفت:

_ خیلی ممنونم به خاطربارانا...راستش میخواستم اگه امکان داره آدرس خونه کلاله روبهم بدید

پروانه نگاهی به امیدکردوگفت:

_ بله حتما...چندلحظه صبرکنید

خم شدوازداخل ماشین کاغذودسته کلیدی خارج کردوبه سوشادادسوشابازهم تشکرکرد.بارانارادرآغوش کشیدوهمانطورکه بوسه ای برپیشانی اش میزدبه سمت ماشین خودش رفت بارانارابااحتیاط روی صندلی خواباندوخودش اطرف دیگرسوارشدوبه سمت منزل کلاله حرکت کرد.باراناازحرکت ماشین بیدارشده بودسوشاهنوزمتوجه بارانانبودوتمام حواسش به رانندگی اش بودباراناخواب آلودگفت:

_ بابایی کجاداریم می ریم؟

سوشاازصدای باراناجاخوردوبه سمتش برگشت

_ کی بیدارشدی عزیزبابا؟

چشمهایش رابادست مالیدوگفت:

_ همین الآن

romangram.com | @romangram_com