#باران_بی_قرار_پارت_3
اماباراناهم چنان بی تابی میکرد
_ من مامانمومیخوام،مامااااان
سوشادوباره بارانارادرآغوش کشیدامیرپاکزادکه تاآن موقع ساکت بودجلوآمدوکنارسوشاایستاد
امیر- میشه یه لحظه باهاتون صحبت کنم آقای ارجمند؟
سوشابه چهره مهربان امیرنگاه کرد دراین ده روزکه کلاله دربیمارستان حضورداشت اوراکنارخانواده اش دیده بودولی هرگزنپرسیده بودازکجاکلاله رامیشناسدباصدای گرفته وسردی جواب داد:
_ بله،بفرمایید
امیر-اگرمیشه بیرون صحبت کنیم اینجاجای مناسبی نیست
سوشاکلافه چنگی به موهایش زدونگاهی به باراناانداخت،پروانه سریع جلوآمدوگفت:
_ اگه میخوایدمن بارانارونگه میدارم
سوشاباشک نگاهی به پروانه وهمسرش امیدانداخت،اینبارهم پروانه سریع گفت:
_ باراناجان منومیشناسه،من دوست کلاله هستم ودخترم پرنیاهم همبازی باراناست
سوشاسری تکان دادوباراناراکه هنوزهم گریه میکردبه پروانه دادوبه همراه امیربیرون رفت،پروانه وباراناهم پشت سرشان ازمحیط داخلی بیمارستان خارج شدندپروانه باراناراداخل ماشین نشاندوبااومشغول صحبت شد،امیرروی نیمکتی جای گرفت وسوشاهم کنارش نشست
سوشا- میشه سریعتربگین چه کاری دارید؟
_ بله بله حتما،راستش میخواستم بپرسم میخوایدچیکارکنید؟یعنی تادوروزدیگه چطوری میخوایدقلب ب...
romangram.com | @romangram_com