#باران_بی_قرار_پارت_18


به توخیره باشم

اونی که برای تومی میره باشم

فضانیمه تاریک،دوتاشمع روشن

تویه گوشه ی دنج

که توباشیومن

نگات حال منوخوب میکنه،خوب بلده

ببین فال من ازچشمای توخوب اومده

دلم خیلی داره ازدیدنت ذوق میکنه

توهم داره دلت به سمت من سوق میکنه"

بغض گلوشومی فشرد،لب هاشوروی هم فشردتااشکاش فرونریزه حالاکه حال کلاله خوب شده بوددیگه نمیخواست گریه کنه به ساعت نگاه کرددونیمه شب بود.آهی کشیدودستگاه پخشوخاموش کردکاغذسفیدی که روی عسلی کنارتخت بودتوجهشوجلب کردکمی باتفکربهش خیره شد،خودکاری روازجیبش خارج کردوروی کاغذنوشت:

" تمام این ترانه هادلتنگ تواند

مثل من که بیشترازهمیشه دلتنگ توام

ازطرف سوشا"

چراغ خواب راخاموش کردوروی تخت درازکشیدبدون اینکه لباسهایش راعوض کند.دودستش راپشت گردنش قراردادوبه سقف خیره شد.ازته دلش خواست کلاله حالش خوبه خوب بشه مثل چهرسال پیش هرسه تایی زندگی خوب وعاشقانه ای داشته باشند.درافکارش غرق بودکه دراتاق بازشدوباراناوارداتاق شدچون اتاق تاریک بوددرست چهره اش رانمی دیدبارانالحظه ای به سوشاخیره ماندوبعدخودش رادرآغوشش انداخت وباگریه گفت:

romangram.com | @romangram_com