#باران_بی_قرار_پارت_17


سوشا_ من بایدببینمش

دکترسرص رابه چپ وراست تکان دادوگفت:

_ متاسفانه نمیتونم بهتون اجازه بدم ببینیدش باتوجه به وضعیت قلبش واینکه تازه عمل صده نمیتونم ریسک کنمرممکنه هیجان زده بشه ویابهش شوک واردبشه واین خیلی براش بده البته فعلا.بایدبدنشککاملااین عضوجدیدوبپذیره تامطمعن بشیم خطری تهدیدش نمیکنه

سوشابانگاهی که هرلحظه امکان داشت بارانی شودبه حرف های دکترگوش می داد.بقیه هم مغموم کناری ایستادندکارن سعی داشت سحرراآرام کندولی زیادموفق نبودخودش هم ناآرام بود.کیان بعدازشنیدن حرف های دکترسریع ازبیمارستان خارج شدوکیانادرحالی که بارانارادرآغوش گرفته بودوآرام اشک میریخت به سوشاکه بی اندازه بی تاب ودلتنگ کلاله بودچشم دوخته بود.النازهم باآن شکم بزرگ شده اش به چهره معصوم کلاله نگاه میکردوناراحت بودچقدردلش برای بهترین دوستش تنگ شده بود!میثاق ولیلاهم مانندبقیه بسیارنارحت ومغموم بودند سوشاخیلی ناگهانی بارانارااازکیاناگرفت وباقدم های بلندی ازبیمارستان خارج شد.به اشک هایش اجازه باریدن دادبه ماشین که رسیدآرام باراناراصندلی عقب خواباندوسپس خودش سوارشدوبه سمت خانه کلاله حرکت کردبعدازچنددقیقه به آنجارسیدبااحتیاط بارانارابغل کردوباهم واردساختمان شدندبازهم بوی کلاله دیوانه اش کردبه چهره بارانانگاه کردوبه شباهت بسیارش باکلاله لبخندی زد.پلک هایش رابوسیدواورادرتخت خوابش خواباندخودش به اتاق کلاله رفت وروی تختش درازکشیدوباتمام وجودش عطرکلاله رابویید.بازبرای روزهای گذشته خودش راسرزنش کردبرای هزارمین بارازمهردادمتنفرشدوبه اولعنت فرستاد،حالاازخودش هم متنفرشده بودای کاش همان اول عکسهارابه عکاسی می بردتاازجعلی بودن آنهاباخبرشود،ای کاش به خودش وفرشته ی مهربانش فرصت داده بود،ای کاش هرگزهمدمش راازخودش نمی راندولی همه این افسوس هاالان دیگرفایده ای نداشت ازوقتی که کلاله اورارانده بودونخواسته بودهیچ کس راببیندآشفته شده بود.به عکسهای کلاله وباراناکه روی دیوارهای اتاق نصب شده بودندنگاه کردودلش بیشترهوایی شد.نگاهش روی سی دی که روی دستگاه پخش بودلغزیدوبه سمتش روان شدسی دی رادردستگاه گذاشت وان راروشن کردصدای ملایم وبم بنیامین دراتاق پیچید،دست بردوکمی ولوم صداراکم کردتابارانابیدارنشودوبعدب اتمام وجودبه آهنگ دل سپرد.گویی خواننده حرف دل اورامیزد.

" دلم قهوه میخواد

همین حالاباتو

مثل قهوه آروم بنوشم صداتو

یه نورملایم یه آهنگ آروم

به توخیره باشم باچشمای ...

نگات حال منوخوب میکنه،خوب بلده

ببین فال من ازچشمای توخوب اومده

دلم خیلی داره ازدیدنت ذوق میکنه

توهم داره دلت به سمت من سوق میکنه

همین حالامیخوام

romangram.com | @romangram_com