#باران_بی_قرار_پارت_16
سحرباردیگرسریع پرسید:
_ کی میتونیم ببینیمش؟
_فعلاکه نمیخوادکسی روببینه
سوشاباتعجب گفت:
_ نمیخواد؟
سحرقدمی به عقب رفت وکارن اورابه خودفشردچهره بقیه هم گرفته وناراحت بود.دکترباآرامش پاسخ دادوگفت:
_ بله خودشون گفتن میخوان استراحت کنن وفعلانمیخوان کسی روببینن
سوشاگیج وکلافه گفت:
_ولی من میخوام ببینمش
قبل ازاینکه دکترچیزی بگویدبنیامین دست روی شانه سوشاگذاشت وگفت:
_ سوشاجان دکترمیگه خودش گفته نمیخوادکسی روببینه
سوشاباناباوری گفت:
_ ولی من که هرکسی نیستم،من...من همسرشم...من باید...
حرفش رانصفه رهاکردوکلافه به موهایش چنگ زدواندکی به باراناکه آرام درآغوش کیاناخوابیده بودنگاه کرد.
romangram.com | @romangram_com