#باران_بی_قرار_پارت_14


_ چرانمیزارن توبری تو؟مگه تودکتراینجانیستی

بنیامین لبخندغمگینی زدوگفت:

_ هستم ولی توکه میدونی تخصص من مغزواعصابه نمیتونم توکاریکی دیگه دخالت کنم ممکنه براش سوتفاهم پیش بیاد

سوشاسری تکان دادونفس عمیقی کشیدلحظه ای احساس کرددلش برای دخترش تنگ شده باقدم های بلندازآنجادورشدوبه محوطه بیرونی رفت وشماره کیاناراگرفت بعدازدوبوق کیاناجواب داد:

_ بله؟

_سلام کیاناخوبی؟

_ س...سوشاچیزی شده؟کلاله روعمل کردن؟حالش خوبه؟

سوشادستی به صورتش کشیدوگفت:

_ نه چیزی نشده کلاله هنوزاتاق عمله...راستش میخواستم باباراناصحبت کنم...بیداره؟

کیانانفس آسوده ای کشیدوگفت:

_ اه آره الان گوشیومیدم...اگه خبری شدحتمابه من بگیا...فعلا

_ باشه فعلا

طولی نکشیدکه صدای شیرین وبچه گانه بارانادرگوشی پیچید:

_ سلام بابایی

romangram.com | @romangram_com