#باران_بی_قرار_پارت_11


_ اه میتونم چندلحظه باهاتون صحبت کنم؟

مردباهمان اخم های درهم نگاه گذرایی به اتاق انداخت ودوباره به سوشانگاه کرد

_ شماکی هستید؟

_ من ارجمندهستم،سوشاارجمند

_بامن چیکاردارید؟

صدای ناله زن میانسالی که کنارمردجوان بودبلندشدوسوشاحرفی نزد:

_ خدایاچرااینطوری شد؟خدایامن دخترموازتومیخوام...نفس...نفس مامان چشماتوبازکن

زن دیگراورادلداری میداد.مرددوباره پرسید:

_ آقای محترم بامن کاری دارید؟

بنیامین جلوآمدوسریع گفت:

_ ایشون همسرهمون خانمی هستندکه بایدپیوندقلب بشه

مردبااخم غلیظی گفت:

_ آهابایدحدس میزدم...آقایون من قبلاهم به دکترگفتم من اجازه نمیدم نفسموتیکه تیکه کنن

سوشاسکوت کردبه جای اوبنیامین گفت:

romangram.com | @romangram_com