#باران_بی_قرار_پارت_102


سرموبالااوردم وبهشون نگاه کردم هردوشون لبخندبه لب داشتن بهم نگاه میکردن همون لحظه پرستاراومدتووگفت:

_لطفاسریعتروقتتون تمومه

بارانابابی تابی گفت:

_بیادیگه مامی

بلندشدم ورفتم پیشش دستاشوبازکردومحکم بغلم کردبازم بغض کردم ولی گریه نکردم موهاشوبوسیدم اونم گونمومحکم بوسید بعدم شکممونازکردوبابغض گفت:

_دوباره میای پشم؟

_اره عزیزدلم دوباره میام پیشت عصرمیام که باهم برگردیم خونه

_ مامی میترسم

سوشاخوابوندش وگفت:

_ازهیچی نترس گلم ببین خانم پرستاراخیلی مهربونن پیشت میمونن تاعصرکه بیایم دنبالت.توهم بخواب،استراحت کن چشماتوکه بازکردی مابرگشتیم پیشت

بغضوتوتک تک کلماتش حس میکردم

بارانا_قول بابا؟

_قوله قول

* * *

romangram.com | @romangram_com