#باران_بی_قرار_پارت_100
همنوجورکه گریه میکردم گفتم:
_مامان باراناکجاست؟میخوام ببینمش...
_عزیزم آروم باش حالش خوبه خوبه...بزارسرمت تمون بشه بعدبروببینش
_تودیدیش مامان؟
_نه ولی سوشاپیشش بوده میگه حالش خوبه؟
باچشمای اشکی بهش نگاه کردم سرشوتودستاش گرفته بود.به پرستارگفتم:
_ خانم خواهش میکنم میخوام دخترموببینم
فک کنم پرستاردلش برام سوخت که بی حرف اومدوسرموازدستم کشید،سوشابلندشدوکمکم کردتابشینم اصل نمیتونستم صبرکنم سوشاتقریباعصبی گفت:
_ دیه دقیقه آروم بگیردخترخودتونابودکردی
ازلحنش جاخودم میدونستم مقصرم ولی دست خودم نبوددلم شورمیزد...مامان به همراه پرستارازاتاق خارج شد،سوشاصندلی روجلوکشیدوروش نشست دستموگرفت وگفت:
_ببخشیددست خودم نبود
چیزی نگفتموبهش خیره شدم
_آخه خانومم عشقم عزیزم من که گفتم خوبه این همه بی قراریت برای چیه؟بخدازادیشب تاحالاصدبارمردم وزنده شدم توروخدایکم مراقب خودت باش
دستشوروی شکمم گذاشت وگفت:
romangram.com | @romangram_com