#برایم_از_عشق_بگو_پارت_89

من نمی فهمم چرا همه اصرار دارن بگن من شوخی می کنم.
آخه نود درصد حرفات چرت و پرته.
ماکان اهی کشید و گفت:
نخیر از این خواهر و مادر چیزی به ما نمی ماسه. ببینین من بهتون فرصت دادم فردا رفتم دست زن و بچه ام گرفتم اوردم گله نکنین ها.
ترنج خنید و در حالی که به شانه او می زد وارد خانه شد.
ماکان با حرص وارد خانه شد. و برای ترنج دهن کجی کرد.
حالا وقتی واقعا این کار و کردم اونوقت می فهمی.
بعد دستش را مقابل دهانش گرفت گفت:
می بینی تو رو خدا. این همه دختر التماسم کردم برم بگیرمشون گفتن نه زن من باید مورد پسند مامانم اینا باشه. اینم نتیجه اش.
سوری خانم که متوجه حرفهای آن دو شده بود با خنده جلو امد و گفت:
بازم که معرکه گرفتی ماکان خان.
ماکان با چهره ای به ظاهر دلخور روی مبل ولو شد و گفت:
هیچی. من که هر چی بگم شما باور نمی کنین. پس چه فایده.

romangram.com | @romangram_com