#برایم_از_عشق_بگو_پارت_90
بعد هم بلند شد و به سمت پله رفت. ترنج با نگاهش او را دنبال کرد و رو به مادرش گفت:
مامان فکر کنم وقتشه برا این داداشمونم یه آستینی بالا بزنین ها.
سوری خانم هم به پله ها خیره شدو گفت:
یعنی خودش کسی رو می خواد که تازگی ها اینقدر اصرار می کنه؟
ترنج لب هایش را جمع کرد و گفت:
نمی دونم شاید. ولی میشه ته توش و در آورد. تازه از ارشیام میشه پرسید اون از تمام جیک و پوک این اقا داداش ما خبر داره.
سوری خانم با آمد ناسم ارشیا پرسید:
راستی ارشیا کو.
ترنج چادرش را روی دستش انداخت و گفت:
رفت خونه شون.
چرا تعارف نکردی بیاد تو.
ترنج در حالی که از پله بالا می رفت گفت:
ماکان رسما انداختش بیرون.
romangram.com | @romangram_com