#برایم_از_عشق_بگو_پارت_88

خجالتم نمی کشه. نمی گه اینجا بچه مجرد وایساده می بیینه دلش می خواد. این بچه اصلا فکر نداره.
ترنج فقط می خندید. ماکان در را باز کرد و بعد از ترنج وارد شد و رو به ترنج گفت:
خواهرم خواهرای قدیم. جای خنده برو واسه داداشت یه زن باحال پیدا کن عین خودم.
ترنج برگشت و مشکوکانه به ماکان نگاه کرد:
ماکان؟
ماکان خودش را به ان راه زد و گفت:
هان
مشکوک می زنی.
ماکان باز هم ژست بی خیالی به خودش گرفت و گفت:
چرا همچین فکری می کنی؟
ترنج هومی کرد و گفت:
هیچی. همین جوری. راستی راستی زن می خوای؟
ماکان برگشت و درحالی که چشم هایش گرد شده بود گفت:

romangram.com | @romangram_com