#برایم_از_عشق_بگو_پارت_86
هر دو به چشم های هم خیره شده بودند. ترنج هم دلش برای آن ارشیای مهربان تنگ بود. سعی کرد با لبخندش نشان بدهد که هیچ دلخور نیست. ارشیا لبخند ترنج را که دید دستش را گرفت و گرم ب*و*سید. نگاهشان توی هم گره خورده بود که ماکان به شیشه زد.
ارشیا زیر لب غر زد:
بر خرمگس معرکه لعنت.
ترنج ریز خنید و از ماشین پیاده شد. ماکان با ابروهای بالا رفته دست به سینه به ارشیا خیره شد.
داداش تعارف نکن بیا تو دور هم باشیم.
ارشیا نگاه با اکراهی به او انداخت و گفت:
برا من قیافه نیا من هر وقت دلم خواست میام تو به تو هم هیچ ربطی نداره. اینجا خونه پدر زنمه فهمیدی؟ اینو هر شیش ساعت برای خودت تکرار کن یادت نره.
ماکان لبش را جوید و گفت:
کدوم زن. مدرک داری رو کن.
ترنج ایستاده بود و به چهره ان دوتا خیره شده بود که برای هم گارد گرفته بودند گرچه شوخی بودن حرف هایشان معلوم بود. ارشیا ماشین را دور زد و کنار ترنج ایستاد و در حالی که دست او را می گرفت گفت:
مدرک از این زنده تر؟
ماکان نگاهی به ترنج انداخت و دست هایش را بالا برد و گفت:
پوف آقا تسلیم.جوری که این به تو نگاه می کنه از بیست فرسخی داد می زنه چه خبره.
romangram.com | @romangram_com