#برایم_از_عشق_بگو_پارت_85

لحن صدایش ناراحتی اش را نشان می داد:
ترنج! منو نبخشیدی هنوز؟
ترنج به طرف او برگشت و به چشم های ارشیا خیره شد:
چرا اینجوری فکر می کنی؟
چون می گی فردا نیام دنبالت.
ترنج دست هایش را توی هم قفل کرد و آهی کشید و گفت:
نه اصلا ربطی به اون نداره.
ارشیا فرمان را توی مشتش فشرد و گفت:
مطمئن باشم؟
ترنج با سر تائید کرد.
ولی چهره ات چیز دیگه می گه.
ترنج دوباره به ارشیا نگاه کرد و به او لبخند زد. ارشیا به چاله گونه اش خیره شد و دست دراز کرد و ان چاله کوچک را لمس کرد:
دلم برای این چاله کوچولو تنگ شده بود.

romangram.com | @romangram_com