#برایم_از_عشق_بگو_پارت_40
ترنج مانتویش را هم به چوب لباسی آویزان کرد و خم شد و آرشیوش را از زیر تخت بیرون کشید. ارشیا با تعجب گفت:
جدی سوال داشتی؟
ترنج در حالی که زیپ آرشیوش را باز می کرد با خنده گفت:
نه ولی یک سوال می کنم که دروغ نگفته باشم.
ارشیا دستش را کشید و ترنج توی ب*غ*لش افتاد.
بی خیال سوال.
ترنج در حالی که می خندید گفت:
نکن ارشیا.
ارشیا روی چال گونه اش را ب*و*سید و گفت:
بت نگفتم اینجوری نخند.
خنده ترنج بیشترشد.
بذار بپرسم.
ارشیا هم خندید و درحالی که دوباره گونه اش را می ب*و*سید گفت:
romangram.com | @romangram_com