#برایم_از_عشق_بگو_پارت_39
مامان من الان کاملا جدی میگم. بابا جون من زن می خوام با چه زبونی بگم.
مسعود و سوری به هم نگاه کردند و سوری خانم گفت:
خوب من چند نفری مد نظرم هست هر وقت تو بخوای.
نیش ماکان با بنا گوش باز شد
کی هستن حالا؟
**
ترنج در را باز کرد و به ارشیا گفت
بیا تو.
ارشیا نگاهی به پله انداخت و گفت:
این ماکان خیلی داره موی دماغمون میشه.
ترنج چادرش را گذاشت روی چوب لباسی و در حالی که روسری اش را بر می داشت گفت:
خوب چکار کنه یه دوست داشت یه خواهر حالا هیچ کدومو نداره.
ارشیا نشست روی تخت و با لذت مشغول نگاه کردن ترنج شد که داشت دکمه های مانتویش را باز می کرد.
romangram.com | @romangram_com