#برایم_از_عشق_بگو_پارت_33
این اداها چیه در میاری؟
مهسا کوتاه نیامد.
اون دختره کی بود؟
مهسا بشین زشته.
تانگی نمی شیم.
ماکان عصبی بلند شد و مثل مهسا به جلو خم شد و با حرص گفت:
دوست دختر جدیدم.
و بدون حرف دیگری به طرف در رفت. مهسا شوکه از این حرف ماکان برجا خشکش زده بود. بعد از چند لحظه به خودش آمد و دنبال ماکان دوید.ماکان از در خارج شده بود و دست هایش را توی جیب پالتویش چپانده بود که مهسا از پشت بازویش را گرفت:
ماکان این حرفت یعنی چی؟
ماکان که دید این بهترین فرصت است با همان حالت عصبی بازویش را از دست مهسا آزاد کرد و گفت:
همین که شنیدی.
مهسا از حرص داشت می مرد دلش نمی خواست ماکان را از دست بدهد.
ماکان اذیت نکن. داری سربه سرم میذاری.
romangram.com | @romangram_com