#برایم_از_عشق_بگو_پارت_34

ماکان پوزخندی زد و گفت:
واقعا ناامیدم کردی فکر می کردم دختر باهوشی هستی.
مهسا به سختی سعی می کرد فریاد نزند.
ماکان مگه من چکار کردم؟
ماکان رویش را برگرداند و به طرف ماشینش رفت. و حالا که خونسردی اش را به دست آورده بود با لحن بی خیالی گفت:
دقیقا کاری که بقیه کردن. تو فقط یک کم تحملت بیشتر بود. تو هم مثل اونای دیگه ای.
مهسا بیشتر از انی نتوانست تحمل کند و داد زد:
فکر کردی خیلی تحفه ای. حالم ازت به هم می خوره.
ماکان با خونسردی توی ماشین نشست و گفت:
این احساس دو طرفه است عزیزم.
مهسا از حرص به جدول کنار خیابان لگدی زد و ماکان بدون توجه به او دور شد. نفسش را بیرون داد. برایش پیام امد از طرف مهسا بود.
دعا کن دیگه ریخت نحست و نبینم.
ماکان گوشی اش را خاموش کرد و روی صندلی کناری پرت کرد.

romangram.com | @romangram_com