#برایم_از_عشق_بگو_پارت_28

پس دیگه از این حرفا نزن خوب؟
ترنج با سر تکان دادن حرف ارشیا را تائید کرد. ارشیا با خوشی گفت:
خوب پس حالا بریم شام؟
میشه اول بریم خونه من لباس عوض کنم؟
ارشیا خندید
بزن بریم.
ماکان داشت سوت زنان موهایش را جلوی آینه مرتب می کرد. که ترنج و ارشیا با هم وارد شدند. ماکان با خنده به آنها سلام کرد:
به سلام داماد عزیز. خوش اومدی.
ارشیا هم با خنده جواب داد:
باز کجا داری می ری اینقدر به سر و فکلت رسیدی؟
ماکان چشم غره ای به ارشیا رفت و با چشم به ترنج اشاره کرد و با حرص گفت:
باز شروع کردی استاد.
ترنج پرسید:

romangram.com | @romangram_com