#برایم_از_عشق_بگو_پارت_27

ترنج که مانده بود چطور حرفش را اصلاح کند من منی کرد و گفت:
ارشیا من اگه این چیزا برام مهم بود که سه سال برات صبر نمی کردم. ارشیا به خدا.......
و بغض کرد. دلش نمی خواست ارشیا همچین فکری بکند منظور او اصلا این نبود. ارشیا با حیرت برگشت و گفت:
ترنج چی شده؟
اشک ترنج جاری شد.
من اصلا منظورم این نبود.
ارشیا طاقت نیاورد و بدون توجه به ماشین هایی که از کنارشان می گذشتند سر ترنج را در آغوش گرفت:
ترنج به خدا من شوخی کردم.
ترنج نگاه اشک آلودش را به ارشیا دوخت.
ناراحت نشدی؟
نه عزیزم. من می خواستم تو دست از اون حرفات برداری. اگه تو احساس کنی برای من خیلی سنت کمه من نباید این احساس و داشته باشم که برای تو پیرم؟
ترنج خودش را از آغوش ارشیا بیرون کشید و نگاه خجالت زده ای به اطراف انداخت و گفت:
راست میگی.

romangram.com | @romangram_com