#برایم_از_عشق_بگو_پارت_21
و به سرعت از کلاس خارج شد. ترنج از عکس العمل مهتاب تعجب کرده بود. تا حالا اینقدر او را جدی ندیده بود. وسایل هر دو را برداشت و از کلاس خارج شد.
مهتاب انتهای راهرو داشت با تلفنش صحبت می کردو از حرکات و رفتارش کاملا معلوم بود کلافه و عصبی است. ترنج دیگر نایستاد و رفت سمت کلاس بعدی.
مهتاب انتهای راهرو داشت با تلفنش صحبت می کردو از حرکات و رفتارش کاملا معلوم بود کلافه و عصبی است. ترنج دیگر نایستاد و رفت سمت کلاس بعدی.
استاد نزدیک بود بیاید که مهتاب با قیافه ای در هم وارد کلاس شد. ترنج یک لحظه نگران شد.
مهتاب چی شده؟
مهتاب موبایلش را چپاند توی جیب کیفش و در حالی که تکیه می داد آه کشید و گفت:
هیچی.
ترنج باز هم قانع نشد.
برای مامانت اتفاقی افتاده ؟
مهتاب به ترنج لبخند زد:
نه. ولی احتمالا برای من بیافته.
ترنج با تعجب خواست بپرسد یعنی چه؟ که استاد وارد کلاس شد و حرفش ناتمام ماند. تا آخر کلاس هم فرصتی پیش نیامد تا از مهتاب چیزی بپرسد. مهتاب همچنان توی فکر بود و معلوم بود اصلا حواسش به درس نیست.ترنج هم حسابی توی فکر رفته بود. مهتاب بهترین دوستش بود. نمی توانست در مورد رفتارش بی خیال باشد.کلاس که تمام شد ترنج وسایلش را جمع کرد و به مهتاب که داشت با سستی وسایلش را توی کیفش می گذاشت خیره شد. وقتی کار تمام شد. دست مهتاب را گرفت و گفت:
مهتاب مگه من بهترین دوستت نیستم؟
romangram.com | @romangram_com