#بر_خاک_احساس_قدم_میگذارم_پارت_94
-اونو چیکارش کنم؟جوابشو چی بدم؟؟هــــــان؟؟؟؟؟ غلط کردم...فقط بیاد...فقط میخوام بیاد ..با سر بهش بله رو میدم..فقط بیاد...تحملش خیلی زیاد بود..دیگه سختی نمیخوام
یلدا-عزیز دلم..گریه کن..گریه کن...درست میشه
داد زدم:
-نمیشه...یلدا امشب دیگه چیزی درست نمیشه
-باید بهمش بزنی
سرمو بلند کردم:
چحوری؟
-فقط باید امشب این جشن بهم بخوره.. میتونی مگه نه؟
-سعی میکنم
-میتونی...نگاهشو به جای دیگه ای دوخت و گفت:
-اون...اون سیامک نیست؟
سرمو به سمت دیگه ای که گفته بود چرخوندم..درست چند تا صندلی بعد از ما پسری روی نیمکت نشسته بود که شباهت خیلی زیادی به سیامک داشت.کنارش دختری نشسته بود و سیامک کلافه به نظر میرسید..:
-چرا فکر کنم خودشه..
-فکر نکن عزیزم..مطمئن باش.. با تعجب گفتم:
- وا..تو چرا اینجوری میکنی ..خب حتما دوستشه..
-غلط کرده که دوستشه..
با تعجب و چشمای گرد شده نگاهش کردم..:
-چی میگی تو؟هیچ معلومه چی میگی؟
بلند شد و دسته کیفش رو جا به جا کرد..:
romangram.com | @romangram_com