#بر_خاک_احساس_قدم_میگذارم_پارت_93
-مگه اینکه برنامه دیگه ای تو راه باشه.. نفس غمگینی کشیدم و به نیمکت اهنی پارک بیشتر تکیه دادم:
-بالاخره فهمیدی ...بله..برنامه دیگه ای تو راهه...
-تو اینجوری فکر میکنی؟
-فکر نمیکنم..مطمئنم..
قدر اطمینان داری؟شاید ایناهمش زایده خیال پردازی های توئه..!
-انقدری دلیل دارم که مطمئن باشم خیال پردازی نیست . .!
-من که کاملا گیج شدم..هانا به جنبه منطقی قضیه نگاه کن..به نظر من ایرادی نداره که بابات یه دور همی کوچیک ترتیب بده..اخه بابات به چه بهانه ای باید اونا رو دعوت کنه؟
برگشتم به سمتش:
-تو منو میشناسی مگه نه؟میدونی تا از چیزی مطمئن نشم حرف نمیزنم.. میدونی دلیلش چیه؟ زنگای مشکوک اقا مرتضی به گوشی بابا..پچ پچ های بابا به اینکه حتما تشریف بیارید!و تیر اخر میدونی چیه؟
با گنگی سرشو تکون داد:
زمزمه کردم:امشب همه چیز تموم میشه.. اشک مهمون چشمام شد..
-هان؟
-تیر خلاص حرف امروز مامانم بود که گفت امشب همه چیز تموم میشه..اره عزیز من..زندگی منم تموم میشه..منم تو این 24 سال زندگیم یه عروسک بودم که هرکس هرجوری دلش میخواست نظرش رو بهم قالب میکرد..بدون اینکه خواسته دلم رو بپرسه..امشبم مثل همون شبا با این تفاوت که امشب باید همه ی ارزوهام رو دفن کنم..تفاوتش اینه که حق حرف زدن ندارم ..یلدا تو خونه ما قانون خیلی چیزا با جنبه ظاهریش فرق میکنه..امشبم از همون قانون هاست..بقیه چیزی رو که نمیخوان اعتراض میکنن..من حق همون اعتراض رو هم ندارم.. باید منتظر بشینم و ثانیه های ازادی مو بشمارم تا یه روزی حسرت نخورم..اشکام چکید:
-اومدم پیشت که کمکم کنی..ولی تازه میفهمم تو هم کاری از دستت ساخته نیست.. بابا دیشب علنا حرف اونارو سر میز شام پیش کشید که بگه من میخوام دعوتشون کنم..ولی اونا نمیدونن من همه چیز رو از قبل میدونستم..که با حرفای دیشب به همه چیز پی بردم.. امشب...اخرین شبیه که میتونم اینجوری بی پروا و ازادانه حرف بزنم..بعد از اون نمیدونم چی قراره پیش بیاد..
"خودم انقد ر میرم و میام تا زنم شی"
"-برو بابا من قبولت نمیکنم..مگه کشکه..باید کلی سختی طی کنی تا به من برسی..فکر کردی به همین اسونی بله رو بهت میدم؟"
دستم رو جلوی دهنم گرفته بودم تا صدای گریه ام بیشتر نشه..تا هر کسی که رد میشه بهم چپ نگاه نکنه.. زیر لب نالیدم:
-کشیدی...کشیدیم..هردومون داریم سختی میکشیم..بسه این همه سختی..بسه..خیلی زیاد بود..
تو آ*غ*و*شی فرو رفتم.. صدای گریه ام بلند تر از حد معمول شده بود با گریه داد زدم:
romangram.com | @romangram_com