#بر_خاک_احساس_قدم_میگذارم_پارت_48
همه دست و سوت و هورا کشیدن.. هر کی که ماشین نیاورده بود ریخت سر اون بیچاره ای که ماشین اورده بود....نصفه بچه ها هم گله ای ریختن سر من! البته چون ظرفیت ماشین من از همه بیشتر بود وگرنه اگه به خودم بود..خودم و میترا و کیانا میرفتیم..بماند که اینجور مواقع میترا بهم میگفت مثل این خسیسا میمونی..بالاخره کلاسای اون روز هم تموم شد..ساعت 4و نیم بود..که خسته و کوفته رفتم خونه تا یه دوشی بگیرم بعد هم حاضر شم برای شام شب! وقتی رسیدم خونه کسی نبود..با خیال راحت خودم رو رو مبل ولو کردم و دکمه های مانتومو یکی یکی باز کردم..مقتعه امو از سرم کندم..موهام تو هم پیچ خورده بود و وضعیت اشفته ای رو بوجود اورده بود..کلیپس موهامو باز کردم..موهام رها شد دور شونه ام..دستم رو لا به لای موهام فرو کردم و تو همون حالت هم شیشه ی اب رو از یخچال بیرون اوردم و قورت قورت سر کشیدم..چه تو هوای سرد..چه تو هوای گرم همیشه عادتم بود اب یخ بخورم..خیلی کیف میداد..خصوصا تابستونا..دو تا قالب یخ هم از فریزر در میاوردم و زیر دندونام خرچ خرچ خوردش میکردم..ل*ذ*ت وصف ناپذیری داشت!
وارد اتاقم شدم..با شماره هانیه تماس گرفتم، هانیه بعد از دو تا بوق جواب داد:
-بله؟
-سلام..کجایی هانی؟
-سلام ..خوبی؟خونه ای؟
-اره..خونه ام..تو کجایی؟
-من اومدم کتابخونه..با ملودی داریم درس میخونیم میکنم..
-اهان.نمیدونی مامان کجاست؟
-نه والا به من گفت یه سر میرم بیرون کار دارم..منم خونه حوصلم نمیومد درس بخونم اومدم کتابخونه..
-باشه...من یک ساعت دیگه دوباره میرم بیرون .احتمالا مامان نمیاد تا اون موقع..اگه پرسید بگو با میترا بیرونه..
شیطون پرسید:کجا میخوای بری؟
-الان شاخکات بهت امون نمیده؟
-جون هانی کجا میری؟
-از یکی از بچه ها شیرینی خواستیم..به مناسبت جواب مثبت عشقش و همراه با این حرفم خندیدم..
-جون من؟ کیانا درسته؟ایول ..اخی..پس یه عروسی افتادیم..
- اره کیانا عروسی چیه دیگه..چی میگی تو..برو سر درست ببینم..اگه مامان پرسید باز دوباره الزایمر نگیری ها
-نه میگم بهش..ببین نشونه هم گذاشتم..یه قلب کشیدم وسط کلاسورم..!
-دیوونه..کاری نداری؟
-نه ..اون شامم کوفتت بشه..
romangram.com | @romangram_com