#بر_خاک_احساس_قدم_میگذارم_پارت_46

کیانا-وایسین ببینم چی میگین شما ..خودتون میبرین و میدوزین..؟اخرشم تنمون میکنین؟

اخرشم کشکی کشکی کیانارو بستن به ناف امیر حسین استاد هم بهشون تبریک گفت و سفارش شدید به شیرینی کرد برای جلسه اینده.. استاد که بیرون رفت همگی ریختیم رو سر کیانا..

میترا-نگا نگا تورو خدا..خواستگاری همه مدلی دیده بودیم الا اینجوری اونم وسط کلاس مشاعره!یکی زد تو سر کیانا و گفت:

خر شانس خر..

کیانا-برو بابا

میترا-بدبخت حداقل یکم دیگه تحمل میکردی..حداقل یکم بیشتر نازکشی کنه..مثل این بدبختای هول سریع بله رو داد..خب بدبخت یکم صبر میکردی که نمیترشیدی رو دست ننت..اول اخرش مال این امیر برنجی بودی!!!!

کیانا با ناز-واااا..خب گ*ن*ا*ه داشت طفلکی...الان چند وقته..

میترا یکی دیگه زد تو سرکیانا و گفت:

اینم واسه اینکه دفعه دیگه انقدر زود وا ندی..

کیانا-چته تو روانی سرم نابود شد..فکر کردی دستات خیلی سبکه گوریل؟

امیرحسین-آی آی میترا خانوم...مظلوم گیر اوردی هی میزنی تو سر عشق من؟فکر کردی عشق من زبون نداره؟

میترا-جمع کنین..جمع کنین کاسه کوزتونو بابا..همچین عشق من عشق من راه انداخته هر کی ندونه فکر میکنه چه خبره..عشق تحفه ات ارزونی خودت..ترشیده های خاستگار ندیده..

امیرحسین-جوش نزن ابجی میترا..واسه تو هم یه توپشو ردیف میکنم..خوبه؟

میترا-شما واسه هم دیگه جور شدین کافیه..لازم نکرده بنگاه امور خیریه باز کنین..خودم اینجوری نیستم..میگردم یه خوشگل و پولدار و همه چی تموم پیدا میکنم..

امیر حسین با خنده-اِ؟ باشه خانم یزدانی..میبینمت..

میترا-اره کار خوبی میکنین..اون حدقه چشماتونو هم حدالامکان باز کنین تا ببینین..

امیر رو به کیانا گفت:

-خدا وکیلی وجدانا ادم زبون دراز تر از این نبود تو باهاش دوست شی؟

کیانا هم گارد گرفته گفت:


romangram.com | @romangram_com