#بر_خاک_احساس_قدم_میگذارم_پارت_44
میترا-استاد ..سوالای فنی تخصصی میپرسینا
ناصری-نه والا خانم یزدانی..اصلا ما با فن و من کاری نداریم درس خودمون رو بچسبیم..
کیانا-ببخشید استاد میشه من یه پیشنهاد بدم؟
-حتما..بفرمایید؟.
کیانا-استادمیشه این جلسه رو مشاعره کینم؟
منم یا بهتره بگم ما دختراهم که عشق مشاعره با این حرف تک تک موافقتمونو اعلام کردیم البته پسراهم دست کمی از ما نداشتن..همگی عشق ادبیات و شعر و شاعری!
ناصری- ولی بچه ها ما وقت زیادی نداریم..خانم کمالی جلسات اینده اگه فرصت شد..حتما عملیش میکنیم..هممون که ضد حال خورده بودیم با قیافه هایی بق کرده نشستیم سرجامون..
میترا با یه صدای کش دار-اه..استـــاد..چرا...
سیامک با خنده جواب میترا رو داد:مشکلی نیست خانم یزدانی..چیزی که زیاده عروسک.تا شما خاله بازیتون تموم شه ما میریم سراغ مشاعرمون
میترا هم که همیشه از جواب دادن کم نمیاورد شروع کرد با حرص بلبل زبونی کردن..من نمیدونم این دو تا چرا هی بهم میپریدن..سر هر کلاسی به هر نحوی که شده تیکه رو بالاخره یه جوری مینداختن..!
میترا-وای نه خواهشا جناب سامانی..راضی به زحمت نظر دادن شما نبودم..شما لطف کنین اون ماشین کنترلیتون رو از قفسه محبوبتون بردارید و خودتون رو سرگرم کنین منم یه فکری واسه خودم میکنم..از این جواب دادن این دختر روده به دل هیچ کدوممون نمونده بود..
ناصری با خنده:خانم یزدانی...اقای سامانی...فرصت برای بازی کردن زیاده..ساعت درسِ!
اوناهم با یه معذرت خواهی نشستن سر جاشون.. استاد پای تخته رفت و با ماژیکش و یه خط زیبا سر تخته بسم الله الرحمن الرحیمی نوشت
میترا چته؟
-دلم مشاعره میخواست..نگاه کن مثل اینکه هیچ کدوم از بچه ها حس درس رو ندارن.. یه نگاه سرسری به کلاس انداختم..حق با میترا بود
استاد از پای تخته برگشت ..به تک تک نگاه کرد و بعد خیلی اروم قدم زد و وسط کلاس ایستاد:
ناصری با لبخند-ایا یا ایها الساقی ادرکاسا و ناولها..که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
یدفعه کل کلاس پر شد از صدای سوت و دست ایول ایول گفتن..
ناصری-خب..شروع کنین..بذارین به منم برسه ها نشه مثل جلسات قبل..
romangram.com | @romangram_com